عشق پاييزي من
عاشق باش
مهربانم..ای خوب یاد قلبت باشد..یک نفر هست که اینجا بین آدم هایی که همه سرد و غریبند با تو تک و تنها به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است مهربانم..ای خـوب یاد قلبت باشد..یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده و شب و روز دعایش اینست:زیر این سقف بلند هر کجایی هستی به سلامت باشی و دلت همواره محو شادی و تبسم باشد مهربانم..ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را همه هستی و رویایش را به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش میخواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد مهربانم..ای یار یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است و به یادت هر صبح گونه دوستت دارم تا بی نهایت.... روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می كرد كه زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق كردند كه قلب او به راستی زیباترین قلبی است كه تاكنون دیدهاند. مرد جوان با كمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت كه قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تكههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نكرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه درآن دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت كه هیچ تكهای آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند كه چطور او ادعا میكند كه زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخی میكنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه كن؛ قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است . پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیكنم. هر زخمی نشانگر انسانی است كه من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا كردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برایم عزیزند؛ چرا كه یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به كسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند كه داشتهام. امیدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای كه من در انتظارش بودهام پركنند، پس حالا میبینی كه زیبایی واقعی چیست؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی كه اشك از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم كرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا كه عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ كرده بود... نمی دانم کدام نگاهت را به تصویر کشم، کدام بهار وجودت را که سراسر از نور است، به روی بوم آورم... و کدام اقیانوس بی انتهای مهرت را که سرشار از محبت است، با رنگ به روی کاغذ روان کنم.. نسیم روح بخش تو تسکین دردهای شبانه ی من است... و خیال روی تو همواره همراه من است... دلم در هوای عطراگین نفسهایت، آرام می گیرد؛ بتاب بر جسم خسته ام... بتاب و بسوزان، فراموشی ها را... تاریکی اندوه را... بی رنگی را... درد را... آغاز بودن را تجربه می کنند، پیله شکسته های جدا از قفس... به تو باید رسید تا نور شد و تمام راه، راز ماند تا جاودانه شد... کدام راه مرا به تو خواهد رساند..؟ چقدر فاصله مانده تا به تو رسید..؟ از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته از این خراب رسوا امشب دلم گرفته شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته باید شود هویدا امشب دلم گرفته پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
دلم گرفت از این روزها از این روزهای بی نشون چطور بگم که دلتنگ توام تویی که مونس شب های دل بی قراری ام بودی
چطور بگم که باغ دلم به غم نشسته واز دوری تو دلتنگ شده؟
چطور بگم که وجود تو... گرمای صدای دلنشین توبه من آشفته
زندگی می بخشه؟
چطور بگم که این دل بی طاقت بهانه تو را می گیرد؟
چطور بگم که دستانم گرمی دستانت را می خواهد؟
ای تنهاترین ستاره زندگی من
پشت پنجره دل تنگم به انتظار لحظه با تو بودن می مانم
تا با آمدنت دل بی قرارم را آرام کنی
امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ با توبودنند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی بغض ِ من تر شد!
می بینی...
عشق چیست؟
اگر خنده است چرا میگریم؟!؟
اگر گریه است چرا میخندم؟!؟
اگر عشق است چرا به ان نمیرسم؟!؟
اگر عشق نیست چرا عاشقم؟!؟
اگر جاوید است چرا روزی 100 بار میمی
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
یک سینه غزق مستی دارد هوای باران
امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
از این همه در به دری از گردش چرخ زمون
دلم گرفت از ادما از آدمای مهربون
از این مترسکهای بد از همدلهای همزبون
تو هم که بی صدا شدی آهای خدای آسمون
آهای خدای عاشقا توئی فقط دلخوشیمون
آره دلم خیلی پره از غمهای رنگ و و وارنگ
از جمله دوست دارم دروغهای خیلی قشنگ
دلم گرفت از این روزها از ادما از آدمای مهربون
از تو که با من نبودی از اون خدای آسمون
Power By:
LoxBlog.Com |